نويسندگان: کوين هريسون و توني بويد
مترجمان: عبّاس علي رهبر، حسن صادقيان، کمارعليا، مير قاسم سيدين زاده



 

دين همواره يک نقش عمده در سياست داشته است. به خصوص، مارکسيست ها بر نقش اساسي دين به عنوان ابزاري براي کنترل اجتماعي و تحکيم وضعيت کنوني درجامعه تأکيد نموده اند. بسياري از محافظه کاران ادعا کرده اند که دين يک عامل اجتماعي مهم و مثبت است که پيوستگي جامعه را حفظ مي کند. هويت ديني يک نقش بسيار مهم در ايجاد هويت ملي بسياري از کشورها ايفاء مي کند. يهوديت و مسيحيت از طريق انجيل، تأثير بسياري بر توسعه مفاهيم حقوق بشر در کشورهاي غربي داشته اند. سوسياليسم بريتانيايي عميقاً به وسيله سنت مسيحي مخالف کليساي رسمي متأثر شده است. محافظه کاري در بريتانيا و احزاب دموکرات مسيحي آلمان و ايتاليا ارتباط نزديکي با اشکال ويژه اي از سنت مسيحي ( اصول و اعتقادات کليساي انگليس در بريتانيا و کاتوليک در آلمان و ايتاليا ) دارند. با اين وجود، سنت مسيحي اروپاي غربي در حال از دست دادن اهميت خود به عنوان يک شکل از توسل اخلاقي و سياسي است. ملتزمين کليسا به يک بخش کوچک از جمعيت کاهش يافته اند ( هر چند در دوره هاي بحران سياسي و اقتصادي تعداد آنها گرايش به افزايش دارند ) . خيلي ها معتقدند دين در بهترين حالت يک تأثير حاشيه اي بر سياست مدرن و در بدترين وضعيت، مهيا کننده نابردباري، تعصب و تنفر است. ملاحظه ناآرامي هاي ايرلند شمالي، درگيري هاي اسرائيلي فلسطيني و درگيري بين هند و پاکستان، نشانگر نقش اساسي دين به عنوان يک محرک خشونت است. عبارت بنيادگرايي ديني تصوير تعصب ديني را مجسم مي کند، اما بايد گفت که اين پندار غالباً نادرست است.

ماهيت بنيادگرايي ديني

بنيادگرايي در ابتدا براي اشاره به نگرشي از دين اطلاق مي شد که در آن، فرض مي شد خلوص اصيل عقيده مورد تراضي است و اخلاص مذهبي نيازمند بازگشت به سرچشمه هاي اصلي است. به ويژه براي ادياني از قبيل مسيحيت پروتستان، اسلام و يهوديت، که داراي مباني راسخي در کتاب هاي آسماني شان هستند، بنيادگرايي شامل بازگشت به آنچه داراي اصلي نصوص ديني تلقي مي گردد مي شود، متوني که اعتبار نهائي شان را از وحي مي گيرند. با اين وجود، بنيادگرايي به اين اعتقادات محدود نمي شود. نسخه هايي از آن در مکتب کاتوليک رومي، با اميدهاي کاتوليک ها براي بازگشت به عقايد و رويه هاي پيش از دومين سلطه واتيکان (1962-1965) وجود دارد. حتي ممکن است عده اي با توسل به عقايد اصلي ( يا هر چيزي که ادعا مي شود اصلي باشد ) سوسياليسم، و رد هر گونه توافق يا بازنگرشگري، از بنيادگرايي سکولار در انديشه چپ افراطي سخن بگويند. بنيادگرايان سکولار از اين رو اين گونه ناميده شده اند که شديداً مخالف هرگونه مشارکت دين در سياست و جامعه بوده و آن را به اين دليل که چيز با ارزشي براي عرضه به تجربه بشري ندارد کاملاً محکوم مي کنند.
از نظر تاريخي، دين سازمان يافته همواره در پي تأثيرگذاري بر فرآيند سياسي بوده است، اين امر تا حدي براي ارتقاء ارزش هاي اخلاقي آن و تا حدي براي تحکيم موقعيت رسمي اش در جامعه بوده است. بنيادگرايي تا حدي متفاوت است. نخست آنکه بنيادگرايي، عرف تصريح شده در ليبراليسم غربي، مبني بر جدائي حوزه هاي خصوصي و عمومي از عقيده و فعاليت را رد مي کند. فرض مفهوم جامعه سکولار، محدود بودن دين به حوزه خصوصي، جدائي کليسا و دولت، و تمرکز هر کدام به کارهاي مخصوص خود است. بنيادگرايي با قاطعيت اين تمايز را رد و ادعا مي کند که اصول خاص اخلاقي به سهولت در يک برنامه سياسي قرار مي گيرند و مبتني بر صلاحيت الهي نيز هستند. در آمريکا، اصولي از اين دست، با توجيهاتي که به عنوان دستور تغيير ناپذير خداوند و مطرح شده در کتاب مقدس نسبت به آنها انجام مي گيرد، به طرف استحکام شديد حرکت مي کنند.
در اروپا، کليساي کاتوليک به دنبال کسب اثرگذاري سياسي بود و از طريق احزاب دموکرات مسيحي به اين مهم دست يافت. آموزه هاي اجتماعي کاتوليک که در تعدادي از اسناد پاپي و شورايي در طول دو قرن اخير انتشار يافته اند، توسعه اساسي پيدا کرده و در عمل، انعطاف پذيري قابل توجهي نشان داده اند. دومين مشخصه برجسته اين است که تمامي صورت هاي بنيادگرايي به رد فرهنگ مدرن گرايش دارند، آن ها در استفاده از فن آوري مدرن و پروسه هاي هدايت مرتبط با آن تبحر دارند. اين واقعيت، در استفاده هايي که پروتستان ها و مسلمانان بنيادگرا از تلويزيون، اينترنت و اطلاعات الکترونيکي براي ارتقاء باورهاي ديني خود و حمايت از تصاحب مناصب عمومي به وسيله نامزدهاي هم مرامشان انجام شده، خود را نشان داده است. بسياري از مفسران بنيادگرايي را به عنوان خصيصه جومع به شدت آشفته توصيف نموده اند. نقاط قوت آن، غالباً از بيان بسيط مسائل، ادعاي داشتن صلاحيت برتر، تشريح بحران ها با اطمينان و ارائه راه حل براي آنها، و در مورد بنيادگرايي اسلامي، اعتبار فرهنگ، ارزش ها، سنت و تاريخ بومي آن در مقابل غرب قدرتمند و سکولار ناشي مي شوند.

بنيادگرايي معاصر

دست کم گرفتن قدرت بنيادگرايي در بسياري از جوامع، عاقلانه نيست. مسئله بسيار مهم، مي تواند حس مشارکت در يک نبرد جهاني بين خير و شر باشد که احساسي از التزام معنوي به پيروان آن مي دهد. با فروپاشي کمونيسم و افول تقريبي ناسيوناليسم، شايد فقط بنيادگرايي مي تواند مبناي عقيده به اين تعهد باطني را بسازد. بنيادگرايي ديني در ايالات متحده آمريکا، يهوديت در رژيم صهيونيستي، هندوئيسم در هند، خاورميانه، خاور دور و شمال آفريقا در حال افزايش است. با اين وجود، در اروپا و به ويژه در بريتانيا، به نظر مي رسد بنيادگرايي، تقريباً هيچ تأثير مهم سياسي نداشته است. گهگاه واکنش هاي زودگذر اخلاقي وجود دارند، طرح « بازگشت به بنيان ها » که در اواخر دهه 1990 توسط جان ميجر ارائه شد از اين دست است اما هيچ گونه هواخواهي سازمان يافته مهمي وجود ندارد. احزاب اتحادطلب پروتستان ايرلند شمالي گهگاهي بنيادگرا تلقي مي شوند اما هدف سياسي آنان يعني سلطه پروتستان ها، يا حداقل استقلال از جمهوري ايرلند، به يک هدف سياسي قبيله اي نزديک تر است تا يک نهضت اخلاقي. بنيادگرايي اسلامي کوچک تر است اما عنصر مهمي در ميان مسلمانان بريتانيايي است، که داراي ويژگي هاي مثل پايبندي زياد به قانون هستند اما در عين حال، اختلاط اندکي با جامعه بريتانيايي داشته اند.

انتقاد از بنيادگرايي

بنيادگرايي از جهاتي، در معرض يورش هاي بي رحمانه سنت هاي ليبرال، سوسياليست و حتي محافظه کار بوده و اغلب سردرگم بوده است. اولين مورد اين است که بسياري از افراد اين ادعا که دستورات اخلاقي فرامين الهي باشند را نمي پذيرند. حتي براي کساني که الهي بودن مبناي آن را مي پذيرند مشکل اين است که چگونه چنين ادعاهايي را در داخل يک جامعه کثرت گراي مدرن قرار بدهند. پيگيري جذب اهداف بنيادگرايانه به طور اجتناب ناپذيري منجر به ايجاد باعث فشارهاي تفرقه افکنانه و غير قابل تحمل در جامعه مي شود. گفتگوي متمدنانه و منطقي با افرادي که همه مخالفت ها را شيطاني، همه انتقادات را غير اخلاقي و هر گونه تراضي را خيانت تصور مي کنند غير ممکن مي شود. ادعا شده، بنيادگرايي در عمل، با توجيه اعمالي که عقلا آن ها را ظالمانه مي دانند افراد را به افراط سوق خواهند داد. مي توان به بمب گذاري هاي انتحاري در فلسطين اشغالي، حملات به کلينيک هاي سقط جنين در آمريکا، حملات تروريستي ضد غربي در ايالات متحده آمريکا و جاهاي ديگر اشاره کرد. در داخل آمريکا، مذاهب اصلي مسيحيت از قبيل کاتوليک ها، پيروان کليساي اسقفي و اعضاء فرقه کويکر، بنيادگراها را مورد انتقاد قرار داده اند. ترويج يک خوانش مضيق، غير متساهلانه و بسيار لفظي از انجيل، و اتخاذ مواضعي در مورد سلاح هاي هسته اي، مجازات اعدام، ليبراليسم اقتصادي و مسائل محيط زيستي با اتکا به اعتبار انجيل، دلايل انتقادها هستند. مخالفان ادعا مي کنند که بنيادگراها اصول ريشه دار آمريکائي را به وسيله ارزش هاي مسيحي، مغشوش مي کنند. انتقادات مشابهي از بنيادگرايي در جهان اسلام، مثلاً زماني که ناسيوناليسم عربي گهگاهي به وسيله سنت اسلامي مغشوش مي گردند شده است. نهايت اينکه به زعم انتقادات صورت گرفته، بنيادگرايي عمل گرانيست. راه حل هاي واقعي براي مشکلات دنياي مدرن ارائه نمي دهد. در کشورهايي که تأثير نيرومندي دارد، يک اقليت پاک دين خواسته هاي افراطي خود را بر اکثريتي که بهره کمي در جامعه دارند تحميل مي کنند.
نبايد دين يا بنيادگرايي ديني را به دليل بيماري هاي جهان سرزنش کرد. سکولاريسم افراطي و نهضت هاي مذهب نماي فاشيسم و کمونيسم، به اندازه دين، به بار آورنده مصائب و بيچارگي در طول قرن بيستم بوده اند. به واقع، دين در اغلب اوقات مردم را به فداکاري هاي بزرگ در برابر خودکامگي ها برانگيخته است: پروتستان ها در آلمان نازي، کاتوليک ها در لهستان کمونيستي و مسيحيان ارتدکس در اتحاديه جماهير شوروي همگي به ايستادگي در برابر رژيم هاي استبدادي کشورشان کمک نموده اند.
منبع مقاله :
هريسون و بويد، کوين و توني؛ (1392)، فهم انديشه ها و جنبش هاي سياسي ( مباني علم سياست )، دکتر عباسعلي رهبر، حسن صادقيان، کمار عليا، ميرقاسم سيدين زاده، بي جا: انتشارات رويه، چاپ اول